افکاره زیبا

نوشته های دل من

افکاره زیبا

نوشته های دل من

نور امید

در میانه شب سیاه جنگل دل...آن هنگام که شاخه های درختانه غفلت جلوی رسیدن نور خدا را گرفته بود به آسمان ابری نگاه کردماز میان شخه ها پرتوی نوری چشمانم را درد آورد و من بار ها آن را نادیده گرفتم ولی باری دیگر که آن پرتو بر روی گله لاله افتاد به دلم نشست و من نوره امید را بسوی آسمان ها یافتم...دانه دانه درختانی را که ریشه در قلبم داشتند را بریدم و پرتوها زیاد و زیادتر شدند تا آنجا پیش رفتم که درختی وجود نداشت...به آسمان آبی نگاه انداختم و آرزو کردم که کاش آن بالا ها بودم ناگهان بالهایی بر روی شانه هایم ظاهر شد و من به اوج ها پرواز کردم تا جایی که به جز نور چیزی نبود.

                 وبلاگ دیگره من:didikhan.blogfa.com